سروده های آدم
هنوز قاب سرابی ، هنوز عکس خیالی
هنوز بی خبرند از تو جمله های سوالی
برای روح کویری من، که تشنه عشق است
شبیه زمزمه دلنشین آب زلالی
اگرچه پرچم عصیان به دوش خاطره دارم
برای خوردن سیبم ، نمانده است مجالی
من از وجود تو راضی به احتمال حضورم
ولی چه فایده وقتی ، تو در حجاب محالی
#ادم
دنیا ، همیشه مثل گل زیبا نمی ماند
جزخارها، چیزی دراین صحرا نمی ماند
پایان اقیانوس هستی جز کویری نیست
نوح هم ، همیشه در دل دریا نمی ماند
جایی برای قصه های مهربانی نیست
بر صفحه هستی به جز غوغا نمی ماند
پرواز هم مثل پرنده می رود از یاد
دارم یقین حتی صدا با ما نمی ماند
از دلخوشی ها ، خوش خیالی شد نصیب ما
می دانم اما ، عالم رویا نمی ماند
افتاده از شک ، آتشی در باغ ایمانم
کز شعله اش حرفی به جا جز"لا" نمی ماند
وقت است از دوش عصایم دست بر دارم
هر گز کسی، با پای خود اینجا نمی ماند
#ادم
دل شکسته ما بی دوا نمی ماند
به زخم خنجرتان مبتلا نمی ماند
برای دلخوشی ما بهانه در راه است
همیشه روز و شب ما، عزا نمی ماند
به ناله ، می شکند این سکوت تلخ و سیاه
نی حقیقت ما ، بی نوا نمی ماند
اگر چه پای حقیقت شکست ، اما شیر
اسیر پنجه گرگ ریا نمی ماند
دوباره پرچم عصیان به دوش می گیرد
همیشه دست به دوش عصا نمی ماند
دو روزه نوبت بازی ظلم ، می گذرد
جهان ، همیشه به کام شما نمی ماند
# ادم
خاموش ماندند در فراقت ، تارها هم
خالي شد از شادي و شور اشعارها هم
بار سفر بستي و مي دانم ، ندارد
سودي صداي ناله اصرارها هم
پايان كار خفتگان درد فراق است
در خواب خوش بوديم ، ما بيدارها هم
عين القضاه عشق در آتش نشسته
منصورها در رقص روي دارها هم
فرياد ما كر كرد ، گوش آسمان را
بي سوختن همراه اين نيزارها هم
احساس هاي مانده در رويا عجب نيست
غرق خيالات خوشند افكارها هم
اين روزها ، اين روزهاي تلخ دارد
چون نوحه ها ، همراه خود تكرارها هم
بار جفاي گل كشيدن نيست آسان
بايد تحمل كرد ، ناز خارها هم
#ادم
خيال خاطره ها
ديشب ، دلم به دامن رويا نشسته بود
با خاطرات تو ، لب دريا نشسته بود
از پشت پنجره ، شبيه ماه ديدمت
چشمان پر ستاره ات آنجا نشسته بود
يك چشم اشك ، در نگاه پر ز خواهشم
همراه خنده هاي تو با ما نشسته بود
دستم در آرزوي دستت ، بي قرار بود
هر چند ، پاي منبر تقوا نشسته بود
لب هاي تشنه ام هواي حرف آب داشت
لب هاي تو ، در عالم معنا نشسته بود
دل، در خيال شانه ات پر مي زد و سرم
از شرم ، مثل كودكي رسوا ، نشسته بود
غرق خيال خاطرات روزهاي دور
انگار باز ، عاشقي ، تنها نشسته بود
#ادم
آه ! اي مهر پر ز دلتنگي
باز مهمان باغ ها شده اي
فصل خاموشي قناري ها
همنشين كلاغ ها شده اي
*
زير شلاق باد پاييزي
شاخه ها مثل بيد مي لرزند
برگ ها ، يادگار سبز بهار
از سياهي ابر مي ترسند
*
سرخ ها دسته دسته مي ميرند
زردها دسته دسته مي ريزند
قلب هاي شكسته تنها
عاشق رنگ هاي پاييزند
*
سيب سرخ نشسته بر شاخه
نگران غم نچيدن هاست
امتداد نگاه من تا تو
قصه تلخ دل بريدن هاست
(ادم)
telegram.me/chizishabihehsher
كاش ! شب حرفي از سفر نزند
ماه ، از بام شهر ، پر نزند
من و ياد تو در كنار هم ايم
كاش! فردا سپيده سر نزند
(ادم)
telegram.me/chizishabihehsher